سخنان نيچه-سری سیزدهم
سخنان نيچه-سری سیزدهم
اين طبيعت كِي به نقش درمي آيد؟ بي كرانه است، خردترين جزء آن! و سرانجام، نگارگر آن را مي كِشد كه مي پسندد! چه را مي پسندد؟ آنچه مي تواند نقاشي كند!
بايد خموشي گزيني يا كه سترگ سخن گويي.
بر من خشم مگيريد كه خفتم، مرده نبودم، فقط خسته بودم.
اي والا مردمان! از آن هنگام كه امروز و ديروزي بوده است؛ روزگاراني انديشه ور و روزگاراني انديشه در بوده اند. اين روزگار، چون بانوي بيماري است؛ رها كنيدش تا فرياد برآورد، خشم بگيرد، ناسزا گويد و ميز و بشقاب را در هم شكند!...
بايستي دوباره به انبوهه ي مردمان بازآيي، در ميان آنها سُفته و سخت شوي؛ تنهايي تباه مي كند...
مي خواهي بر بلندي ها خانه كني؛ سنگيني هايت را به دريا فكن. فراموشي هنري ايزدي است!
كسي خواهد بود كه بتواند حق ات را بدهد؟ پس حق ات را بگير.
آنچه پيرامونتان مي زيد به زودي در شما خانه مي كند؛ عادت اين گونه شكل مي بندد. هر جا دير زماني بنشيني سنت ها سبز مي شوند.
شكستني اي؟ پس از دسترس كودكان دور بمان! زندگي، كودك شكستن است.
سطحي زرين باش، اشياء خود را با نوشته اي زرين بر تو مي نگارند.
ادامه مطلب